loading...
ساتراپی
ehsan بازدید : 118 یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

راه هاي تقويت اراده چگونه اراده مان را تقويت کنيم ؟ آيا تو هم جزو افرادي هستي که از لحاظ قدرت اراده خودت را دست کم گرفته اي و احساس مي کني بي اراده اي ؟ اگر چنين فکري مي کني , موفقيت خودت را دست کم گرفته اي. همه به طور ذاتي اراده دارند و مساله مهم اين است که چطور آن را کشف و از آن بهره برداري کنند . پس گام اول اين است که قدرت اراده ات را قبول داشته باشي . به آن اندازه که زندگي داري , اراده هم داري . اگر کسي بسته اي بسيار سنگين را مقابلت بگذارد و از تو خواهش کند آن را بلند کني و تو ميداني کهنميتواني آن را بلند کني , آيا مي گويي : ” من قدرت ندارم ؟” يا اينکه ” آنقدر زور ندارم که چنين بسته اي را بلند کنم ” .....(در ادامه ی مطلب بخوانید...)

ehsan بازدید : 156 پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

ساتراپی همکار می پذیرد! دوستان عزیزی که مایل به همکاری با ما و نویسندگی در بخش های مختلف سایت هستند می توانند آدرس ایمیل خود را در بخش نظرات این مطلب یاد داشت کنند تا ما در اولین فرصت با ایشان تماس بگیریم. و نیز می توانید مطالب خود را به آدرس ایمیل زیر e.hosseinpour1995@gmail.com با عنوان ((مطلبی برای ساتراپی)) ارسال کنید تا مطالب خود را با نام خودتان در سایت ببینید و دوستانتان نیز از این مطالب استفاده کنند. منتظر مقالات و مطالب زیبای شما هستیم! با تشکر مدیریت سایت

ehsan بازدید : 111 پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

خودت میدانی که... خودت میدانی که دوستت دارم خدایا من همانم که در خلوت از تو حیا نکردم و در آشکار نیز مراقب فرمانت نبودم من آنم که وقتی مژده ی گناهی را شنیدم شتابان به سوی آن رفتم... تو محلتم دادی،تو پرده پوشی کردی، حیا نکردمبا آن که میدانستم از همه چیزم خبر داری ولی با تمام این حرف ها... خدایا با بردباریت مهلتم دادی و گناهانم را پوشاندی و اما عقوبت نکردی... گویی گناهانم را از یاد برده ای و از کیفرم در گذشته ای از این بالاتر،انگار تو از من شرم داری! ولی خداوندا... خدت این را هم میدانی که وقتی گناه میکردم اعتقاد نداشتم که تو خدای من نیستی... و میدانستی که قصد لجبازی با تو را ندارم گناه من ناشی از غلبه ی هوای نفسم بود. پس ای خدای مهربان،مرا به حال خودم رها مکن چون با وجود تمام این گناهان خودت میدانی که دوستت دارم...

mashti بازدید : 170 پنجشنبه 07 دی 1391 نظرات (0)

قسمتی از وصیت نامه ی شهید شوشتری:

 دیروز از هرچه بود گذشتیم و امروز از هرچه بودیم گذشتیم...

 آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز...

 دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز تلاش می کنیم ناممان گم نشود...

 جبه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد...

 آنجا روی درب اتاقمان می نوشتیم:یا حسین،فرماندهی از آن توست اینجا می نویسیم:بدون هماهنگی وارد نشوید

 الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم و بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.

ehsan بازدید : 117 یکشنبه 28 آبان 1391 نظرات (0)

توی کافه‌ی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می‌کشید؛ یکی دیگه رفت جلو گفت:
- بب...خشید آقا! شما روزی چند تا سیگار می‌کشین؟
- منظور؟
- منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می‌کردین، به اضافه‌ی پولی که
به خاطر این لامصب خرج دوا و دکتر می‌کنین، الان اون هواپیمایی که
اونجاست مال شما بود!
- تو سیگار می‌کشی؟
............- نه!
- هواپیما داری؟
- نه!
- به هر حال مرسی بابت نصیحتت؛ ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه

ehsan بازدید : 127 چهارشنبه 24 آبان 1391 نظرات (0)
عمر شما از زمانی شروع می شود كه اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید.

آفتاب به گیاهی حرارت می دهد كه سر از خاك بیرون آورده باشد.

تنها راهی كه به شكست می انجامد، تلاش نكردن است.

دشوارترین قدم، همان قدم اول است.

امید، درمانی است كه شفا نمی دهد، ولی كمك می كند تا درد را تحمل كنیم.

بجای آنكه به تاریكی لعنت فرستید، یك شمع روشن كنید....

ehsan بازدید : 107 چهارشنبه 10 آبان 1391 نظرات (0)
ماهیها چقدراشتباه میکنند،ῳقلاب، علامت کدامین سؤال است که بدان پاسخ میدهند؟ῳآزمون زندگی ما پر از قلابهائیست که وقتی اسیر طعمه اش میشویم تازه میفهمیم ماهیها بی تقصیرند!ῳحسد،کینه،خشم،انتقام،ترس،شهوت. . .ῳمن اسير كدامين طعمه خواهم شد؟ῳ"خداوندا دانشي عطا فرما تا از كنار اين قلابها بگذرم كه شايد ديگر فرصتي براي برگشتن به پاكي دريا نباشد"
ehsan بازدید : 144 چهارشنبه 10 آبان 1391 نظرات (0)

یک روز،غمگین در خیابان قدم میزدم

فکر این که دنیا پر از نامردیست،پر از ظلم است،سخت مرا آزار میداد.

تا این که در آن روز کودکی را دیدم،که با شوق و ذوق فراوان در پی گرفتن پرنده ای می دوید

از خنده ی آن کودک خنده ام گرفت...

در آن روز زوج مسنی را دیدم، که پس از سالها چنان می گفتندو می خندیدن که گویی خوشبخت ترین آدم های روی زمین هستند

از شادی آنان شاد شدم...

در آن روز زوج جوانی را دیدم،در حالی که برخی ها با بی اعتنایی از کنار کودک فقیری رد می شدند،او را به خوردن یک وعده غذا دعوت کردند

از بزرگواری آن زوج جوان اشک شوق ریختم...

در آن روز فرزندی را دیدم،که شاخه گلی را تقدیم مادرش کرد

از خوشبختی آن ها به وجد آمدم...

در آن روز خیلی ها را دیدم،فقط خوبی بود

نه اندوهی و نه غمی،نه ظلمی و نه تحقیری

در آن روز خدا را دیدم

آن روز منم خندیدم،با تمام وجود

طوری که اهل آسمان از صدای قهقه ی من خنده شان گرفت

و دانستم دلخوشی هایم کم نیست زندگی باید کرد...

درباره ما
اینجا همه چی درهمه!!!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 33
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 62
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 147
  • بازدید ماه : 147
  • بازدید سال : 14,676
  • بازدید کلی : 38,160